-
بابای حواس پرت
جمعه 1 مردادماه سال 1389 13:53
کلاس زبان داشتم ساعت 5/3عصر. هوا خیلی گرم بود. خیلی زیاد. قرار شد بابا منو ببره . من کیفم را گذاشتم صندلی عقب ماشین و در رابستم تا شیشه آبم را از روی پله بردارم که دیدم ماشین راه افتاد . فکر کردم بابا می خواد دور بزنه. اما نه !بابا رفت من کمی دم در ایستادم . بعد زنگ خونه را زدم و به مامان گفتم که بابا رفته و من جا...
-
غافلگیر شدم
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 08:15
پنج شنبه تولدم بود . خاله ها و دایی ها گفتند ما کلاس داریم و نمی تونیم بیاییم .جشن تولدت را جمعه بگیر . مامانم هم گفت: عیبی نداره .پنج شنبه تولدت را سه نفری جشن می گیریم من و تو وبابا . قبول کردم . عصر بابا منو برد تماشای نمایشگاه آبزیان دریای شور.مامان نیامد گفت کار دارم ولی وقتی برگشتی با هم میریم بیرون.من وبابا...
-
تولد
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 13:46
در ظهر یک شنبه بیست و چهارم تیر ماه در سال هزار و سیصد و هشتاد من به دنیا آمدم. یعنی امروز پنجشنبه بیست و چهارم تیر ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه؛من ۹ ساله شدم. هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا من امروز وقتی شمع ها را فوت کنم برای اونایی که خیلی دوسشون دارم آرزوهای خوب می کنم. همه ی شمایی که وبلاگ من را می...
-
روز قلم
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 00:16
مامانم امروز به من گفت: روز قلم مبارک! پرسیدم برای چی؟ گفت: برای اینکه تو یک نویسنده وبلاگ هستی، پس اهل قلمی! حالا من هم از اینجا به همه آنهایی که اهل قلمند این روز را تبریک میگویم: خاله نارنج، دایی حمید، دایی بزرگه، فرزانه، احمد، سینا، آقای بیواره، آقای وضیعی، آقای طلوعی، دکتر منوری و از همه مهمتر مامانم !!
-
روز پدر
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 07:52
بابا جون روزت مبارک .
-
هوا خیلی گرمه
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:20
هوا خیلی گرمه وقتی هوا خیلی گرم می شه بزرگترهاحوصله شون کم می شه و زود عصبانی می شن . بهترین راه برای این روزها آب بازی است. توی تقویم نوشته روز اول تیر روز آب پاشان است .آب بازی یادتون نره.
-
روز مادر
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 22:45
مامان جون دوستت دارم روزت مبارک.
-
کتابی برای تابستان
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 12:42
غیر از کتابهای تن تن ،یکی از بهترین کتابهایی که تا به حال خوانده ام،مجموعه کتاب های نیکولا کوچولو است. داستان ها درباره یک پسر بچه بازیگوش است که ماجراهای جالبی با خانواده اش و دوستان مدرسه اش دارد. نویسنده آن گوسینی است و نقاشی های آن را سامپه کشیده است .آنها فرانسوی هستند.پشت جلدکتاب نوشته است: نیکولا کوچولو کتابی...
-
من خوشحالم
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 10:08
می دونید چیه؟ من دوباره معدلم 20 شد.
-
تمام شد
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 11:27
هورا ... امتحاناتم تمام شد. خاله ها و دایی ها آماده باشید من تعطیل شدم
-
امتحان
شنبه 1 خردادماه سال 1389 13:41
من امتحان دارم . مامانم بیشتر از من نگرانه . برای مامان من دعا کنید.
-
خدایا!
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 10:27
خدایا!مامانا چه جوری کارهای بچه ها را می فهمند؟
-
چند نکته کوچک زندگی
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 11:45
روی درب یخچال ماپر از کاغذ یاداشت است یعنی مثل یک دفترچه یادداشت است. مثلا :هلیا صبحانه فراموش نشود اگه منو دوست دارین آشپزخونه را کثیف نکنین هلیا دوستت دارم :از طرف مامان مامان دوستت دارم :از طرف هلیا چه قدر شما لوسین:از طرف بابا برای مناسبتها هم یاداشت می گذاریم مثلا روز مادر یا پدر مبارک .تولدم مبارک .کادو فراموش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 22:39
سال نو مبارک
-
کتابی برای عید
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 10:25
یکی از بهترین کتابهایی که تا به حال خوانده ام،مجموعه کتاب های نیکولا کوچولو است. داستان ها درباره یک پسر بچه بازیگوش است که ماجراهای جالبی با خانواده اش و دوستان مدرسه اش دارد. نویسنده آن گوسینی است و نقاشی های آن را سامپه کشیده است .آنها فرانسوی هستند.پشت جلدکتاب نوشته است: نیکولا کوچولو کتابی است برای کودکان 7 تا 70...
-
لطفا به حرف بچه ها توجه کنید
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 11:01
عید رفته بودیم تهران خونه دایی علی ،طبقه یازدهم اکباتان. پنجره خونه رو به باند فرودگاه بود. ما می توانستیم پرواز و فرود هواپیماها را ببینیم.دایی علی به من یاد داده بود که کدام هواپیما مال کدام شرکت است . هواپیمای شرکت خودشان را هم به من نشان داده بود. دایی من مهندس پرواز است .یک روز عصر که دایی علی پرواز داشت .به ما...
-
مایه ی آبروریزی !!!
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 13:34
کارنامه ام را گرفتم معدلم 20 شد. دایی علی به من گفت: تو مایه ی آبرو ریزی هستی با این همه نمره ی20 !!!
-
ژله
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 20:39
چند روز پیش وقت دندان پزشکی داشتم. از در که رفتم تو، خانم دکتر دندان پزشک مهربان به من گفت: امروز روز خوشمزه ای است. با خودم گفتم: یعنی چه روز خوشمزه؟ گفت:شما امروز ژله ی خوشمزه ای می خوری. بعد فهمیدم منظورش از ژله، "فلوراید ژله ای" است. خداییش خوشمزه بود. بعدش به من 3 تا توصیه کرد: اول شیر بخورم دوم مسواک...
-
مواظب زمین باشیم
جمعه 16 بهمنماه سال 1388 19:18
هر دقیقه به اندازه 70زمین فوتبال درخت قطع می شود این را از کتاب "جودی دنیا را نجات می دهد" خوانده ام. به شما پیشنهاد می کنم مجموعه ی کتاب های جودی را بخوانید. ما امسال تصمیم گرفتیم کرسی بگذاریم این کار را هم کردیم .کرسی وسیله ای است که قدیمها برای گرم کردن اتاق از آن استفاده می کردند.چهار پایه ای کوتاه است...
-
سلام
جمعه 16 بهمنماه سال 1388 12:37
سلام من هلیا هستم. در کلاس سوم ابتدایی درس میخوانم. امروز پس از مدتها باران بارید . چه بارانی ! باران قشنگی بود . هوا را تمیز کرد . حالا می شود بهتر نفس کشید. من خیلی خوشحال شدم . چون باران را خیلی دوست دارم .باباجی (من به بابا بزرگم می گویم باباجی) که برای پیاده روی بیرون رفته بود خیس برگشت ومرا بغل کرد . من خیس شدم...